سمیه قاسمی سه شنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۰

مرد كری بود كه می خواست به عیادت همسایة مریضش برود. با خود گفت: من كر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟


سمیه قاسمی دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۰:۰۰

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود.


سمیه قاسمی يكشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۰

مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت: از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟


سمیه قاسمی چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۰

یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق‌تر و بهتر بود، چرا که می‌توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی‌دید.


سارا قاسمی پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۰

یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای.


سارا قاسمی دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۰

«روزی دیوجانس ـ یکی از انسان های زاهد روزگار ـ از اسکندر پرسید: در حال حاضر بزرگ ترین آرزویت چیست؟


سارا قاسمی يكشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴ - ۰۸:۰۰

مورچه‌ای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت می‌کند و نقش‌های زیبا رسم می‌کند. به مور دیگری گفت این قلم نقش‌های زیبا و عجیبی رسم می‌کند. نقش‌هایی که مانند گل یاسمن و سوسن است.



شارژ سریع موبایل