امین شجاعی سه شنبه ۱۷ شهريور ۱۳۹۴ - ۲۰:۰۰

زن كنار یكی از بچه هاش نشسته و در كنار اون مادر مرد نشسته تو ردیف كناری.

مرد نشسته با پسر دوازده سیزده ساله ای كه به نظر میاد بچه بزرگتر این زوج هست.

هواپیما سرده و پتو های قسمت اكونومی تموم شده، مرد كه موبایلش با بازی كندی كرش دستشه بدون نگاه به زن میگه:

سرد شد بیخود كاپشنم رو دادم تو بار. زن میگه : من بهت گفتم و بلند میشه ، مهماندار میاد نزدیك و میگه:

خانم لطفا بشینید الان تیك آف میكنیم، زن در حالی كه پالتوی روی لباسش را در میاورد میگوید:

چشم همین الان ببخشید ، مینشینید و قبل نشستن پالتویش را روی مرد می اندازد.

مرد نگاهی به او میكند و موبایش را از زیر پالتو بیرون میكشد و به بازی اش ادامه میدهد و سكوت طولانی میماسد بینشان

موقع ناهار میشود مهماندار میپرسد چی میل دارید بیف استراگانف یا قورمه سبزی ، زن با تردید انگار سخت ترین سوْال فلسفی دنیا را از او پرسیده باشند.

به چشمهای مرد با خواهش نگاه میكند، مرد نجاتش میدهد و به مهماندار میگوید:

كل این ردیف و بغلی قورمه سبزی لطفا.

غذا در سكوت خورده میشود زن قبل خوردن غذایش به پسر كوچك و مادر شوهرش كمك میكند تا ظرف های غذایشان را باز كنند.

مرد و پسر بزرگتر زودتر غذا را تمام میكنند ، مرد میز جلویش را جمع میكند و ظرف های غذا را جلوی زن میگذارد كه...

زودتر غذایش را تمام كرده ، مرد دوباره بازی میكند پسر بزرگتر هم ایپدی را میگذارد جلویش و با هیجان مشغول گل زدن در زمین مجازی فوتبال میشود.

یك ساعتی طول میكشد تا مهماندار ها برگردند و زن تمام این یك ساعت مثل مجسمه خشك شده میماند.

موقع پیاده شدن از هواپیما اغلب ساك های دستی را به دست میگیرد و دست پسر كوچكترش را ،یك لحظه چشم در چشم میشویم.

دوست دارم بپرسم: آیا هرگز برای خودت زندگی كرده ای ؟!

بهاره رهنما/تقدیم به همه زنان صبور سرزمینم.



شارژ سریع موبایل