سارا قاسمی پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۴ - ۰۵:۰۰

وقتی كسی بیخود و بی‌جهت بهانه بگیرد این مثل را می‌گویند.‏

روزهای آخر زمستان بود و هنوز كوه‌‌ها برف داشت و یخبندان بود، چوپانی بز لاغر و لنگی را كه نمی‌توانست از ‏كوره ‌راه‌های یخ بسته كوه بگذرد در سر "چفت"(آغل) گذاشت تا حیوان در همان اطراف چفت و خانه بچرد. عصر كه می‌شد ‏و چوپان گله را از صحرا و كوه می‌آورد این بز هم می‌رفت توی رمه و قاطی آنها می‌شد و شب را در "چفت" می‌خوابید. یك ‏روز كه بز داشت دور و بر چفت می‌چرید و سگ‌‌ها هم آن طرف خوابیده بودند یك گرگ داشت از آنجا رد می‌شد و بز را دید ‏اما جرأت نكرد به او حمله كند چون می‌دانست كه سگ‌های ده امانش نمی‌دهند. ناچار فكری كرد و آرام‌آرام پیش بز آمد و خیلی ‏یواش‌ و آهسته بز را صدا كرد. بز گفت: "چیه؟ چه می‌خواهی؟" گرگ گفت: "اینجا نچر" بز گفت: "برای چه؟"

گرگ گفت: ‏‏"میدانی چون دیدم تو خیلی لاغری دلم به رحم آمد خواستم راهی به تو نشان بدهم كه زود چاق بشوی" بز با خودش گفت: ‏‏"شاید هم گرگ راست بگوید بهتر است حرف گرگ را گوش بدهم بلكه از این لاغری و بیحالی بیرون بیایم" بعد از گرگ ‏پرسید: "خب بگو ببینم چطور من می‌تونم چاق بشم؟" گرگ گفت: "این زمین، زمین وقف است و علفش ترا فربه و چاق ‏نمی‌كند، راهش هم اینست كه بروی بالای آن كوه كه من الان از آنجا می‌آیم و از علف‌های سبز و تر و تازه آنجا بخوری من ‏هم دارم می‌روم به سفر!" بز با خودش فكر كرد كه خب گرگ كه به سفر می‌رود و آن طرف كوه هم رمه گوسفندها و چوپان ‏هست بهتر است كه كمی صبر كنم وقتی گرگ دور شد من هم بروم آنجا بچرم عصر هم با گوسفندها برگردم.‏

گرگ كه بز را در فكر دید فهمید كه حیله‌اش گرفته، از بز خداحافظی كرد و به راه افتاد و رفت سر راه بز كمین كرد. بز هم ‏كه دید گرگ راهش را گرفت و رفت خیالش راحت شد و شروع كرد از كوه بالا رفتن، اما توی راه یك مرتبه دید كه ای دل ‏غافل گرگه دارد دنبالش می‌آید. بز فكری كرد و ایستاد تا گرگ به او رسید. بز گفت: "می‌دانم كه می‌خواهی مرا بخوری، من ‏هم از دل و جان حاضرم چون كه از زندگیم سیر شده‌ام، فقط از تو می‌خواهم كه كمی صبر كنی تا بالای كوه برسیم و آنجا مرا ‏بخوری، چون كه اگر بخواهی اینجا مرا بخوری نزدیك ده است و از سر و صدا و جیغ من سگ‌‌ها می‌آیند و نمی‌گذارند مرا ‏بخوری آن وقت، هم تو چیزی گیرت نمی‌آید و هم من این وسط نفله می‌شوم اگر جیغ هم نكشم نمی‌شود آخر جان است بادمجان ‏كه نیست!" گرگ دید نه بابا بز هم حرف ناحسابی نمی‌زند.

خلاصه شرطش را قبول كرد و بز از جلو و گرگ از عقب بنا ‏كردند از كوه بالا رفتن، گرگ كه دید نزدیك است بالای كوه برسند شروع كرد به بهانه گرفتن و سر بز داد زد كه "یخ سرگرد ‏نده" بز كه فهمید گرگ دنبال بهانه است با مهربانی گفت: "ای گرگ من كه می‌دانم خوراك تو هستم، تو خودت هم كه می‌دانی ‏هرچه به قله كوه برسیم امن‌تر است پس چرا عجله می‌كنی من كه گفتم از زنده بودن سیر شدم وگرنه همان پایین كوه جیغ ‏می‌كشیدم و سگ‌‌ها به سرعت می‌ریختند". گرگ گفت: "آخه كمی یواش برو، گرد و خاك نكن نزدیكه چشمای من كور بشه". ‏بز گفت: "آی گرگ! روی یخ راه رفتن كه گرد نداره، بیجا بهانه نگیر" خلاصه راهشان را ادامه دادند تا به سر كوه برسند.‏

اما گرگ از پشت سرش ترس داشت كه مبادا سگ‌های ده از كار او خبردار شده باشند و دنبالش بیایند و هرچند قدمی كه ‏می‌رفت نگاهی به پشت سرش می‌كرد بز هم كه می‌دانست چوپان و گوسفندها سر كوه هستند دنبال فرصتی بود تا فرار كند. تا ‏اینكه وقتی باز هم گرگ برگشت تا به پشت سرش نگاه كند بزه تمام زورش را داد به پاهایش و فرار كرد و خودش را به گله ‏رساند. سگ‌های گله هم افتادند دنبال گرگ و فراریش دادند. بز با خودش عهد كرد كه دیگر به حرف دیگران گوش نكند و اگر ‏بتواند از گرگ هم انتقام بگیرد. فردای آن روز همان گرگ بز را دید كه باز در جای دیروزی می‌چرد. با خودش گفت: "اینجا ‏گرگ زیاد است او كه مرا نمی‌شناسد می‌روم پیشش شاید امروز او را گول بزنم ولی دیگر به او مجال نمی‌دهم كه فرار كند".‏

با این فكر رفت پیش بز، بز هم كه از همان اول او را شناخت خودش را به نفهمی زد كه مثلاً گرگ را نمی‌شناسد. گرگ گفت: ‏‏"آهای بز! اینجا ملك وقفه، بهتره اینجا نچری بری جای دیگه". بز گفت: "من حرف تو را باور نمی‌كنم مگر به یك شرط، اگر ‏شرط مرا قبول كنی آن وقت هر جا كه بگی میرم" گرگ گفت: "شرط تو چیه؟" بز گفت: "اگر حاضر بشی و بری روی آن ‏تنور گرم و دو دستت را یك بار در لب آن به زمین بزنی و قسم بخوری كه این ملك وقفی است آن وقت من حرفت را باور ‏می‌كنم". گرگ گفت: "خب اینكه كاری نداره" و به سر تنور رفت تا قسم بخورد، زیر چشمی هم اطراف را می‌پایید كه نكند ‏سگ‌‌ها یك مرتبه به او حمله كنند غافل از اینكه یك سگ قوی بزرگ داخل تنور خوابیده است همین كه رفت سر تنور و ‏دست‌هایش را لبه تنور زد و مشغول قسم خوردن شد سگی كه توی تنور خوابیده بود از خواب بیدار شد و به گرگ حمله كرد. ‏سگ‌های ده هم رسیدند و او را پاره‌پاره كردند.‏



شارژ سریع موبایل