میترا جلالی سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۰

"سیمون لوسی ارنستین ماری برتراند دوبووار"، در نهم ژانویه‌ی 1908 در خانواده‌ای سرمایه‌دار در پاریس به دنیا آمد. كودكی شاد و خوبی را سپری كرد. پدرش، وكیل و مردی با فرهنگ بود و مادرش، زنی دلسوز و مهربان. سیمون، دلبستگی زیادی به خواهرش داشت.

به این ترتیب، فضایی تنیده از آسودگی خیال، همراه با مهر و محبت، كودكی او را در بر گرفته بود و چون برادری نداشت، از دختر بودن خود در شگفت نبود.
از پنج سالگی به یك مدرسه‌ی كاتولیكی رفت؛ مدرسه‌ای كه به گفته‌ی خودش، او را خشنود نمی‌كرد. در دوره ی دبیرستان، همواره شاگرد ممتاز دبیرستان "دزیر" Desir)) بود. پسرعموی‌ او كه عشق دوره‌ی نوجوانی دوبووار بود، ذهن وی را نسبت به توانگری میراث فرهنگی‌اش بیدار كرد. دوبووار در كتاب یادبودهای خود چنین می‌نویسد:

«ژاك، سرایندگان و نویسندگان بسیاری را می‌شناخت كه من درباره‌ی آنها هیچ نمی‌دانستم. همراه با او، همهمه‌ای دور از جهانی كه دروازه‌هایش به روی من بسته بود، به خانه می‌آمد. وای كه چه اندازه دلم می‌خواست در این جهان، كَند و كاو كنم.»
پدرم با غرور می‌گفت :
«سیمون، ذهن مردها را دارد؛ همانند مردها می‌اندیشد. اصلاً یك پا مرد است.»
با این همه، با من مانند دختر بچه‌ها رفتار می‌كرد. ژاك و دوستانش كتابهای راستین می‌خواندند و در جریان همه‌ی رویدادهای روز بودند. آنها در فضایی باز و آزاد، زندگی می‌كردند و من زندانی كودكستان بودم.»

جنگ جهانی اول، رفاه و آرامش خانوادگی سیمون را از بین برد. از این رو سیمون با درس خواندن در مدرسه‌ی كاتولیكی "لوكوردزیر"، از آموزشی محدود برخوردار شد، خلاف آنچه ژان پل سارتر و آندره ژید از آن بهره می بردند.آموزش‌ها و باورهای ضد و نقیض پدر و مادر، دوران كودكی او را از احساس شك و تردید انباشت و به گفته‌ی خودش، در آینده، زمینه‌ی شورشی بزرگتر را فراهم كرد. كشش سیمون به روشنفكری، هدفی برآمده از بوالهوسی‌اش نبود، بلكه برآیند نیروهای ناهم سوی دنیای وی بود. وی در این زمینه می‌گوید :


«معیارهای اخلاقی فردی و غیرمذهبی پدر در تضاد كامل با سنت پرستی سفت و سخت آموزه‌های مادرم بود.»
سیمون، سرگردان و آویزان، میان شك گرایی آریستوكراتیك پدر و خشك اندیشی و جدی بودن بورژوایی مادر، تلاش می كرد از این الهام ها برای خود معنایی بیرون بكشد و این تلاش، زندگی درونی وی را به جدلی بی‌پایان تبدیل كرد كه به ادعای خود او، دلیل بنیادی گرایش وی به روشنفكری شد.
كتاب خواندن از همان آغاز، گونه‌ای سرپیچی و قانون شكنی بود. كتابهای او را دست سانسورچی مادر به دقت از شكل و ریخت می‌انداخت و كتاب خواندنش، مدام در چارچوب مقرراتی سخت محدود می شد.


با این همه، دوبووار به خواندن كتاب روی آورد و كتابها از آغاز جوانی، گستره‌ی او شدند تا ذهن كنجكاوش را سیراب كنند.دوبووار در سال 1925 دیپلم گرفت و با وجود مخالفت خانواده‌اش، پیشه‌ی آموزگاری را برای خود برگزید.سیمون از خانواده به جامعه پناه برد، ولی در اندك مدتی فهمید سنت‌هایی سخت مردانه بر جامعه‌اش حكومت می‌كنند و او را به گردهمایی خود راه نمی‌دهند.تنها یك راه پیش رویش بود، راهی كه پیش از او زنان دیگری آن را آزمایش كرده بودند و او می‌توانست در آن، پرتو امیدی ببیند؛ ادبیات.


سیمون نوشتن را برای توجیه خود و پی افكندن پایه های شخصیتی‌اش به كمك گرفت و به گفته‌ی "مری اونز"، از سرنوشت بیشتر زنان - تهیدستی و مادر شدن -گریخت و در انستیتو "سن ماری" به یادگیری ادبیات و فلسفه پرداخت. سپس به دانشگاه "سوربن" رفت و تا زمان گرفتن مدرك لیسانس، طی یكسری برنامه‌ی درسی و پژوهشی فشرده، آثار فلاسفه‌ی نام آوری همچون "دكارت"، "كانت"، "برگسون"، "نیچه" و دیگران را خواند. در سال 1928، لیسانس خود را از دانشگاه "سوربن" گرفت و آنگاه، آشنایی با "ژان‌پل ‌سارتر" پیش آمد.


"سارتر"، "آندره اربو" و "پل نیزان"، سه دانشجوی فلسفه، گردهمایی به هم پیوسته‌ای را با یكدیگر شكل دادندو سیمون دوبووار توانست به این گروه راه یابد.
نیروی ویژه‌ی ذهن او توجه این سه نفر را به خود جلب كرد و سیمون، زندگی‌نامه نویسی را به گونه‌ی گسترده‌ای آموخت و در آن، به مرتبه‌ای از چیرگی دست یافت. سیمون درباره‌ی ورود خود به گستره‌ی ادبیات می‌نویسد :
«هرگز جرات چنین كاری را نداشتم ... به نظر می رسید ادبیات از لحظه‌ای كه آن را به شخصیت خودم آغشته كنم، چیزی بسیار جدی می شود؛ جدی همچون خوشبختی یا مرگ.»


وی این سالها را تا پیش از جنگ دوم جهانی، "سالهای طلایی" زندگی خود می‌نامد و این، آغاز كنار هم قرار گرفتن "ژان پل سارتر" و "سیمون دوبووار" به عنوان زوجی ادب آموخته بود كه تا پایان زندگی شان دوام آورد. خود او می‌گوید :


«من و سارتر همچون پریان در دایره‌ی سحرآمیز خلوت خود می‌زیستیم ... .»

 

 زندگی نامه یک فمنیست: سیمون دوبووار

 

در سال 1931، دوبووار برای تدریس به جنوب فرانسه فرستاده شد. ژان پل سارتر هم سِمَتی مشابه به دست آورد. دوبووار طی سالهای سكونت در شهرهای "مارسی" و "روآن"، با همه ی تلاش به كار نوشتن پرداخت؛ رمانهای "مهمان"، "خون دیگران" و نمایشنامه‌ی "دهانهای بیهوده"، در زمره ی آثار دوره‌ی نخست نویسندگی سیمون دوبووار به شمار می روند.


در سال 1936، دوبووار و نیز ژان پل سارتر، در دبیرستان به تدریس پرداختند. پس از مدتی كه رنج زندگی در شهرستان، آنها را به ستوه آورده بود، "دوبووار" در "پاریس" و "سارتر" در "لیون" سرگرم كار شدند؛ ولی این دوران سرشار و پرثمر، چندان به درازا نپایید و با آغاز جنگ جهانی دوم، زندگی دوبووار دچار چرخشی ناآشنا شد. سارتر در سال 1939؛ یعنی زمان ناآرام جنگ دوم، به خدمت نظام، گسیل و در سال 1940 بدست نازیها دستگیر شد. در این روزها، دوبووار نزدیك به بیست و هفت بهار را پشت سرگذارده و به گفته‌ی خودش، دارنده‌ی تاریخ در نكبت‌بارترین شكل آن شده بود. پس از آن، زندگی و كار او در مقام نویسنده، آموزگار و روشنفكر، گواهی بر كمابیش همه ی آشوبهای عمده‌ی اروپای قرن بیستم بود. دوبووار می‌نویسد :


«تاریخ، ناگهان بر سرم آوار شد و من هزار تكه شدم. یكباره چشم از خواب گشودم و دیدم كه هر تكه‌ام در یك گوشه از جهان افتاده است. برای نخستین بار دریافتم كه زیستن در چیرگی پیشامدها؛ یعنی چه.»
بدین ترتیب، او بستگی و همبستگی‌اش را با دیگران كشف كرد و باز این دوران، همزمان با ریشه گرفتن فلسفه ی "اگزیستانسیالیسم" یا "اصالت وجود" است كه "سارتر"، یكی از پیشروان و ترویج دهندگان آن بود. این فلسفه، جریان فكری بسیار تأثیرگذاری در سالهای پر تب و تاب قرن بیستم در میان روشنفكران جهان شد. "اگزیستانسیالیسم"، به راستی، فلسفه ی دوره بحران است؛ دوران چیرگی نازیها بر اروپا. پایبندی سفت و سخت آن به آزادی و اصالت با حال و هوای فرانسه كه چكمه‌های آلمانی را بر گُرده‌ی خاكش حس كرد و تمدن غربی كه به دست فاشیسم و نازیسم زاده و پرورده ی خودش، دچار بحران و تباهی شده بود، دركی منطبق با حال و هوای این دنیا را با خود داشت كه به زودی مورد توجه روشنفكران قرار گرفت.

 

 زندگی نامه یک فمنیست: سیمون دوبووار


در سال 1946، دوبووار در پی پیشنهاد ژان پل سارتر، دست به پژوهشی زد، مبنی بر اینكه زن بودنش، به راستی، چه تأثیر متفاوتی [ =دیگرگونی ] در سرنوشت او داشته است و به گفته ی خودش:
«من كه می‌خواستم درباره‌ی خودم سخن بگویم، به این نتیجه رسیدم كه برای این كار، نخست باید وضع زنان را به كلی بیان كنم و نخستین چیزی كه باید بگویم، این است كه من زن هستم.»


این آغاز نگارش كتاب جنجال‌برانگیز و با ارزش "جنس دوم" بود. یكی از دستاوردهای كتاب جنس دوم برای دوبووار، این بود كه سرآغاز نوآوری جاری و مداوم در زمینه‌ی نوشتن زندگینامه‌ی شخصی‌اش گردید؛ آن گونه نوآوری كه تا پایان دوره‌ی نویسندگی وی دوام یافت. كتاب "یادبودهای یك دختر وظیفه‌شناس" (1958)، در چهار جلد و رساله‌ی بلند "كهنسالی" در دو جلد، از جمله آثار در خور توجه دوبووار در این زمینه‌اند.


دوبووار در سال 1945، عضو تحریریه‌ی نشریه‌ی "دوران تازه" شد؛ نشریه‌ای با اعتباری درخور كه بدست ژان پل سارتر اداره می‌شد.


دو گزارش، یكی از امریكا، با نام "امریكا روز به روز‍" (1948) و دیگری درباره‌ی چین به‌ نام "راه‌پیمایی درازمدت" (1957) بر نگاه هوشمندانه‌ی دوبووار از مشاهدات او طی سفرهایی كه به همه‌ی بخش‌های جهان داشت، گواهی می‌دهد. رمان "ماندرانها" در سال 1954 جایزه‌ی "كنگور" را از آن او ساخت.


در دوران جنگ فرانسه و الجزایر، دوبووار بر تلاش خود افزود. او به راهپیمایی رفت و سخنرانی كرد، مقاله نوشت و برای آرمان مبارزان الجزایری، بویژه "جمیله بوپاشا"، زن مسلمانی كه بدست فرانسویها به شدت شكنجه و آزار شده بود، دست به مبارزه‌ی تبلیغاتی همه جانبه زد. كتاب پرآوازه‌ی "جمیله بوپاشا"، نتیجه‌ی همكاری "دوبووار" و "ژیزل حلیمی" است كه با پیشباز فراوان خوانندگان روبرو شد. زمانی كه جنبش آزادی زنان (M.L.F)20 در سال 1971 پایه‌گذاری شد، دوبووار یكی از امضاكنندگان بیانیه‌ی پرآوازه‌ی این جنبش بود. در سال 1974، دوبووار به ریاست انجمن حقوق زنان برگزیده شد؛ این انجمن، به مبارزه‌ی قانونی برای گرفتن حقوق زنان می‌پرداخت و ماهنامه‌ای را به نام "كسیتون فمنیست" (جانبداران حقوق زنان) منتشر كرد. از دیگر آثار دوبووار كه برخی از آنها به فارسی هم برگردانده شده‌اند، می‌توان به رمانهای "همه می‌میرند" 1946، "ضرورت زمان" 1960، "جبر محتوم" 1963، "مرگ آرام" 1964، "تصویرهای زیبا" 1966 و "زن وانهاده" 1967 اشاره نمود.


بدین ترتیب، منحنی زندگی سیمون دوبووار كه از پیوستگی‌اش به پیشه‌ی انزواجویانه‌ی روشنفكری آغاز شده بود، به همبستگی پر شور، همراه با پیشرفت برای بازپس‌گیری حقوق زنان در سراسر جهان ادامه یافت. با وجود این، نوشتن در درجه‌ی نخست، دلبستگی بنیادی او در زندگی به شمار می رفت. او همیشه نوشتن را گونه‌ای از زیستن مسئولانه می‌دانست و به همین دلیل و شاید به دلیل نیروی برانگیزاننده‌ی احساس بی‌پایان بشری به میل جاودانگی كه در جان و دلش ریشه دوانیده بود، با اندیشمندی تمام، دست به نگارش زندگی‌نامه‌ی شخصی خود زد و نتیجه‌ی آن، كتاب ارزشمند "یادبودها" است. خودش در این باره می‌نویسد :
«این بار، پایانی بر كتابم نخواهم نوشت. می‌گذارم تا خوانندگان، خود، هر نتیجه‌ای كه می‌خواهند از آن بگیرند.»


سیمون دوبووار در چهاردهم آوریل 1986 در سن 78 سالگی به‌ دلیل بیماری ذات‌الریه در "پاریس"، چشم از جهان فروبست و در کنار "ژان پل سارتر" به خاک سپرده شده است.

 

برخی از كتابهای سیمین دوبووار بر این پایه‌اند :


مهمان (۱۹۴۳)
خون دیگران (۱۹۴۵)
همه می‌میرند (۱۹۴۶)
جنس دوم (۱۹۴۹)
ماندارین‌ها (۱۹۵۴)
یادبودهای یک دختر پیراسته (۱۹۵۸)
مرگی بسیار آرام (۱۹۶۴)
تصاویر زیبا (۱۹۶۶)
زن وانهاده (۱۹۶۷)
کهنسالی (۱۹۷۰)
مراسم بدرود (۱۹۸۴)

 



شارژ سریع موبایل