داشتم از گرما می مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما می میرم.راننده كه پیر بود گفت: «این گرما كسی رو نمیكشه.» گفتم: «جالبه ها، الان داریم از گرما كباب می شیم، شش ماه دیگه از سرما سگ لرز می زنیم.»
«سرسخت، کم بخت» دو داستان کوتاه از نویسنده ژاپنی بنانا یوشیموتو است که محوریت هر دو داستان مواجهه با مرگ و احساساتی است که برای انسان رخ می دهد.
نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد . آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند.
یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند.
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست.
کوهنوردی جوان می خواست به قله بلندی صعود کند. پس از سال ها تمرین و آمادگی ، سفرش را آغاز کرد.
یکی از دوستان ما که مرد نکته سنجی است، یک تعبیر بسیار لطیف داشت که اسمش را گذاشته بود: « منطق ماشین دودی»