«شب ظلمانی فراموش شدگان» داستان زندگی بزهکارن و بیماران روانی قرن هفدهم است که از خلال خاطرات یک شاگرد دباغ فقیر و گم نام و به روایت و تحقیقات نویسنده از این مرد جوان که روزگاری خود یکی از بیماران نوانخانهای در شهر پاریس بوده است، بیان میشود.
دم در بزرگ دادگاه که رسید حس بدی همه ی وجودش رو فرا گرفت.
افراد دغلباز و مزور که همواره در مقام قلب حقایق هستند تا کاهی را کوهی جلوه داده اعمال و کردار خویش را مصاب و مستحسن نمایش دهند از سادگی و زودباوری عوام الناس سوء استفاده کرده با دوز و کلکها و لطایف الحیل که صرفاً اختصاص به این طبقه دارد افکار عمومی را از صراط مستقیم حقیقت و حقانیت منحرف می کنند و به طریقی که منافع آنها را تأمین کند سوق می دهند.
دهقانی با زن و تنها پسرش در روستایی زندگی می کرد. خدا آنها را از مال دنیا بی نیاز کرده بود.
آهنگری با وجود رنج های متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزی بهلول بر هارون الرشید وارد شد.
مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.