نقد و بررسی مجموعه داستان «صد میدان» نوشته یوریک کریممسیحی با زیرعنوان صد قصه از میدانهای صدگانهی نارمک.

مجموعه داستان «صد میدان» نوشتهی یوریک کریممسیحی با زیرعنوان صد قصه از میدانهای صدگانهی نارمک، به همت نشر هرمس چاپ و منتشر شده است. داستانهای این مجموعه بر اساس میدانهای صدگانهی نارمک، نامگذاری شدهاند. در پشت جلد از زبان مولف درج شده است: «نارمک تهران صد میدان دارد و هر میدان آن بیشمار قصه. من در این مجموعه از هر میدان آن یک قصه گفتهام.»
این چهارمین کتاب یوریک کریممسیحی است که منتشر شده است. وی درباره انگیزه نوشتن این کتاب می گوید: منطقه نارمک تهران که در آن به دنیا آمدهام و زندگی میکنم به من این ایده را داد که صد قصه را درباره آن بنویسم. این منطقه شاید تنها نطقه شهری است که 100 میدان کوچک در دل خود دارد و همین میدانها به من ایده تالیف این مجموعه داستان را دادند.
وی ادامه داد: این کتاب حجم تقریبی 460 صفحه دارد و هر داستان آن نیز به طور متوسط چهار تا پنج صفحه است. من نمیتوانم به این داستانها عنوان مینیمال را آنطور که مرسوم است بدهم و عنوان داستان کوتاه مناسبتر است.
کریممسیحی افزود: داستانهای این کتاب به هم مرتبط نیستند. شاید تنها عنصر مشترک موجود در آنها زندگی واقعی مردمی باشد که در محل رخداد آن زندگی میکنند. این قصهها گاهی به جغرافیا و فیزیک یک میدان یا منطقه مرتبط میشود و گاهی هم در آن منطقه رخ میدهد.
این نویسنده تصریح کرد: برخی از این داستانها ناشی از تجربیات واقعی من است اما در همین موارد نیز تنها 5 تا 10 درصد از آنچه در قصه رخ میدهد مبتنی بر واقعیت باشد و باقی ساخته ذهن خیالپرداز نویسنده است.
از وی پیش از این نیز سه مجموعه داستان با عنوان "طبقه همکف"، "رویا، خاطره، شادی و دیگران" و "بزرگراه بزرگ" به انتشار رسیده است.
نقد فرشته احمدی بر این کتاب:
فضیلتهایی که باید تصورشان کرد!
فرشته احمدی، در بخش اول سخنان خود ضمن اشاره به نام کتاب و برخی تاکیدات نویسنده در عنوانبندی و آغاز آن، توضیحاتی دربارهی بافت شهری ارائه داد. وی تصریح کرد: تاکید نویسنده بر غیر واقعی بودن نام مکانها و اشخاص توجه من را جلب کرد، چراکه نام کتاب به منطقهای خاص اشاره دارد و همچنین داستانها در مکانهای معین اتفاق میافتند، از اینروی تصور کردم ممکن است با داستانهایی سوررئالیستی رویارو شوم که ارتباطی با نارمک نخواهند داشت؛ البته چنین نبود. منطقهی نارمک در امتداد بافت شطرنجی شرق تهران قرار دارد و جزو بافت دیرین این شهر محسوب میشود. احداث این نوع بافت شطرنجی پاسخ سریع به انبوهسازی مسکن بوده است. به دنبال این رویکرد بافت قدیم شهرها که بافتی ارگانیک، طبیعی، پر پیچوخم، هماهنگ با جغرافیا و توپوگرافی زمین و شیوه زیستی مردم منطقه بود، بنا بر ضوابط کلی شهرداریها و تقسیمبندیهای سریع به بافتی شطرنجی، خنثی و یکنواخت تبدیل شد.
وی ادامه داد: در طراحی نارمک تلاش شد با جاسازی حفرههایی از فضاهای سبز، یکنواختی و بیتشخصی بافت شطرنجی از بین برود. میدانهای صدگانه حاصل تلاشی است برای انسانیتر شدن فضای آن منطقه؛ شاید آنها برای ساکنان نقش تنفسگاه را در این بافت تکراری و یکنواخت ایفا میکنند. اینکه نارمک با وجود این تنفسگاهها پاسخ مناسبی به زندگی شهری نمیدهد، از اینروست که به همسایگان چهارگانهی خود بیتوجه بوده است؛ یعنی توام با حداقلنگری پاسخهای نقطهای، کوچک و بسیار کمتوقع برای یک واحد همسایگی کوچک طراحی شده است. این بافت نتوانسته است در خدمت فضا یا ساختار بزرگتر شهر کار مهمتری صورت دهد. یک بافت، مادامی که در ارتباط با کلیت ساختار شهر و همسایگی آن قرار نگیرد همچنان تداعیکنندهی معنای خاصی نیست.
احمدی، با توجه به این بحث داستانهای مجموعهی صد میدان را بسیار شبیه به بافت منطقهی نارمک دانست و تاکید کرد: در این مجموعه صد داستان منفک از هم وجود دارد که تنها با یک شماره تشخص مییابند، آنچنانکه اگر شمارهای جابهجا شود، تفاوت در ساختار اثر ایجاد نمیشود. تنها چیزی که میباید داستانها را به یکدیگر مرتبط کند تعدادی عدد است. اعداد یک تا صد همانقدر که در ارتباط با میادین خنثی هستند، در داستانها نیز خنثی هستند؛ یعنی اینکه داستانها به هیچ شکلی به هم مرتبط نشدهاند، جز از طریق شمارهها. حتا شاید نتوان بهیاد آورد کدام داستان در کدام میدان اتفاق افتاده است، چون آن بخش شهر در فضای داستانها زیاد مهم نبوده است. به نظر میرسد نوعی بازی عددی در نظر نویسنده بوده است.
وی افزود: همانطور که ما ناخودآگاه شبیه به تاریخ و جغرافیایی هستیم که در آن پرورش یافتهایم، این داستانها به این بافت شبیه هستند؛ یعنی تلاش شده است چیزهای کوچک در بطن نوعی یکنواختی بزرگ ایجاد شوند. باید دریافت این تلاش به چه چیز منجر شده است؛ موفقیتآمیز بوده است یا خیر. تصور میکنم همانقدر که در میدانهای نارمک نسبت به بافت شهر گسست وجود دارد، داستانها نیز خنثی هستند؛ یعنی با فضایی خنثی در آنها رویارو میشویم و به یاد نمیمانند؛ تشخص خاصی ندارند.
احمدی، بخش دوم سخنان خود را به نقش آدمها در مجموعهی صد میدان اختصاص داد و در این باره گفت: شاید قیاس هرکدام از داستانهای ما با داستان مردگان جویس در دوبلینیها بیرحمانه باشد؛ اما از آنجا که این داستان را به تازگی بازخوانی کردهام و درباره شخصیت اصلی آن اندیشیدهام، طرح این سوال را ضروری میدانم: ما از آدمهای قصهها چه توقعی داریم؟ یعنی قصهها چگونه انسان را از زوایای متعدد در نظر میآورند؟ این امکان در هر داستانی نهفته است که انسان را در لایهها و جهات متعدد بازشناسی کند؛ از این روی میتوانیم بارها و بارها به ذهن شخصیتها نفوذ کنیم و آنها را از زوایای متعدد ببینیم؛ بنابراین در مییابیم که در زندگی واقعی حتا سادهترین آدمها احساسات ناهمگونی در زمانهای متفاوت دارند. داستان مردگان تنها در چند ساعت میگذرد، اما گابریل، شخصیت اصلی، تحولات بسیاری را از سر میگذراند که میتوان آنها را از جوانب مختلف در یک نمودار رسم کرد. تصور میکنم هر آدمی این ویژگیها را دارد.
وی، مجموعهی صد میدان را از این حیث بررسی کرد و اظهار داشت: در این مجموعه هیچ آدمی دیده نمیشود که با خود در تضاد و تناقض باشد و احساساتی در نوسان داشته باشد. آدمها یک شخصیت ویژه، یک مشکل و یک راه حل معین دارند. اگر تصور کنیم این داستانها رئالیستی هستند، میتوانیم به معنای رئالیسم مشکوک شویم؛ چون تصور اینکه داستانهای غیررئالیستی تنها درباره چیزهای شگفت و عجیب و غریب حرف میزنند، نادرست است؛ میتوان داستانهایی را که ظاهری رئالیستی دارند نیز در این گونه قرار دارد، اما حضور طولانی یک آدم بدون تغییر خاص، که هدفی معین در ذهن داشته باشد، به سمت آن حرکت کند و به آن دست یابد، بسیار سوررئالیستی و عجیب است. ما عادت کردهایم ایندست آثار را رئالیستی بدانیم حال آنکه اینگونه نیستند، چون افکار آدمها نموداری سینوسی دارد.
احمدی تاکید کرد: توجه به درونیات و ساختار پیچیده ذهنی آدمها در این مجموعه لحاظ نشده است. این داستانها بیش از اینکه دربارهی میدانهای نارمک یا بافت شهری باشند، داستان شخصیت هستند. شمارهها بیش از اینکه به داستانها و میدانها متعلق باشند، شمارهی آدمها هستند. هر یک از داستانها با نام آدمها آغاز میشود، یا نام آنها در سطر اول مطرح میشود و داستان پیرامون او ادامه مییابد؛ در واقع آدم را در فضایی شمارهگذاریشده میبینیم. شاید اگر تعداد داستانها کمتر بود و ساخت آنها اینقدر شبیه به هم نبود، ساختار ذهنی آدمها اینقدر اهمیت نمییافت.
وی، در بخش انتهایی مباحث خود به کتاب فضیلتهای ناچیز اثر ناتالیا گینزبورگ اشاره کرد و اظهار داشت: به زعم گینزبورگ نیاز نیست فضیلتهای کوچک را به بچهها آموزش داد، چراکه آنها در بطن فضیلتهای بزرگ وجود دارند. آنچه برای من عجیب است وجود درسهای اخلاقی بسیار کوچک در پایانبندی داستانها است؛ به این معنی که باید صد داستان خواند و در پایان هر کدام از آنها به یک نتیجه اخلاقی خیلی کوچک دست یافت. در زندگی واقعی این امور را صورت میدهیم و انتظار واقعی ما از داستانها بیش از این است، چراکه در زندگی انجام کارهای خوب کوچک را در نظر داریم و عجیب است آدمی در این حد بد باشد، همهی ما در این حد آدم خوبی هستیم.
احمدی ادامه داد: قرار گرفتن در معرض انتخابهای بزرگ، فضای داستان را پرتلاطم میکند. همه انسانها با تردیدهای بزرگ مواجه میشوند؛ بدیهی است که تحقق آن در فضای داستان امری غریب نیست و اگر داستانها به این کار نیایند، به کدام کار میآیند؟ ممکن است انسانها در زندگی واقعی در مواجهه با انتخابهای بد و یا خوب بزرگ به ترس دچار شوند، اما چرا باید داستانها به اندازه زندگی واقعی محافظهکارانه باشند؟ چرا باید به اندازه واقعیت ما کوچک باشند؟ تصور میکنم همهی ما در زندگی واقعی فرصت مواجهه با آزمونهای کوچک را داشتهایم و اگر خطایی کردهایم قابل برگشت بوده است، چون آزمونهای کوچک نیاز به آدمهای بزرگ، تصمیمهای بزرگ و اراده بزرگ ندارد. رویارویی با تردیدهای بزرگ و انتخابهای دشوار هنگامه نمایش فضیلتهای بزرگتر است و داستان این رسالت را دارد که چنین فضایی را در اختیار مخاطب و نویسنده قرار دهد، تا اگر واقعا چنین موقعیتی برای آنها دست نمیدهد، آن را تصور کنند